
|
| |
| وب : | |
| پیام : | |
| 2+2=: | |
| (Refresh) | |
دانلود رمان ببار بارون(قسمت اول و دوم و سوم)
رمان فروشی نیست (جلد اول و جلد دوم)
دانلود رمان گناهکار با لینک مستقیم
دانلود رمان مهندسین اخمو و شیطون
دانلود رمان عشق پر زده
رمان عابر بی سایه
رمان ان دی ای – NDE (جلد دوم رمان محله ممنوعه)
دانلود رمان سیگار شکلاتی برای موبایل
دانلود رمان نفرین نقره ای برای آندروید و جاوا و کامپیوتر
دانلود رمان ترسناک کابوس های شبانه برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان نفرین نقره ای برای آندروید و جاوا و کامپیوتر
دانلود کتاب راز پرونده مختومه
دانلود رمان خانه کج
رمان عاشقانه انتقام می گیرد نسخه موبایل PDF
دانلود رمان گناهکار با لینک مستقیم
دانلود رمان ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
مرگ به سبک پوارو ( آگاتا کریستی)
جنایت خفته (آگاتا کریستی)
مسیر سبز ( استفن کینگ)
دانلود رمان اگه بدونی
سوگل - سلام .این رمان کتابش منتشرشده و قسمت سومش در سایتهاقرارنمیگیره - 1396/3/25
fatemeh - اینقده بدم میاد ی رمان مینویسن بعد نمیان ادامه بدن خب گل من ننویس خووو ننویس 3ساله منتظرم اه
Zahra - سلام هنوز قسمت سومش آماده نشده - 1396/1/10
Sh - سلام با تشکر از سایت خوبتون قسمت سوم رمان کی نوشته میشه
این رمان اشاره داره به زندگی دختری به نام هلنا. هلنا دختری پر شر و شور است که تفریح را در زندگی اش مهمترین چیز میداند و همواره از عواملی که مسبب ناراحتی او میشود میگریزد. او حتی معنی کلمه #عشق را نمیداند و هیچوقت علاقمند به دانستن ان نیست. اما بعد ها گرفتار عشقی میشود. عشقی که تمام زندگی اش میشود. عشقی که زندگی اش را #میسوزاند. عشقی که او را #مجبور میکند که از #دیدنه او #دور باشد. از لمس #دستانش دور باشد و در حسرت هم اغوش شدنش بماند. از هر چه که این عشق را تداعی میکند #باید دور بماند. او با هر چیزی که سره راهش قرار بگیرد میجنگد تا خود را در #فراموشی فرو ببرد که دیگر از ان خارج شدنی نیست....

رمان درباره دختر شیطون و پولداریه که تو یه خانواده ازاد بزرگ شده و پسری تقریبا مذهبی از یه خانواده متوسط..
این دو نفر برای پایان نامه مشترک انتخاب میشن..

شیده تنها وارث خانواده ی بزرگ عمادزاده ست که قبلاً ازدواج نا موفقی داشته و برادر جوانش رو ۵ سال پیش، در یک حادثه مشکوک از دست داده. حالا به نظر می رسه افراد متفاوتی با نیت های مختلف قصد نزدیک شدن بهش رو دارن. داستان پیرامون راز مرگ شهرام و روابط پیچیده ی سه خانواده (شریک) ثروتمند هست. در نهایت تصمیم گیری شیده، زندگی اون رو در تقابل با شیوه ی زندگی مادرش قرار میگیره...

رسومات كهنه و متحجر يك قبيله
مرا از دل تمدن بيرون كشيد و حال من اسير امپراطوري بزرگ تو !
خانى و جان شده اي...
سرزمين وجودم را با يك شبيخون به تاراج ببر و قلبم تنها غنيمت اين جنگ!
قسم ميخورم تسليم تسليمم...
درنگ نكن با عشق بتازان و بيا...

داستان درمورد دختری به اسم ناتالیاست که زندگیشو توی یه پرورشگاه گذرونده
و استعداد خاصی توی موسیقی و نقاشی داره و همین استعداد باعث میشه هدف یه باند قاچاق قرار بگیره
در برخورد با اعضایه باندی که مسیر زندگیش رو عوض میکنن.
دختر روسی که شباهتی به روس ها نداره!دختری با کلی راز کشف نشده درمورد زندگی گذشته و آینده ای که حتی در محالترین باورتون نمیگنجه
و زمانه حالی که به اجبار و زورگویی داره میگذره! اما چیزی درمورد ناتالیا وجود داره تو اینهمه بدبختی عشقیه که در کماله ناباوری جوونه میزنه و رشد میکنه

مرگ ناگهانی حسام همه رو شوکه کرده. سیاوش، فرید و علی که به این مرگ مشکوکن؛ دنبال دلیل اصلی این اتفاق می گردن.
پدرام، پسر مرموزی که ادعا می کنه دوست حسام بوده، دنبالشون راه میوفته تا اونا رو از خطر دور نگه داره.
اما چرا؟ جوابش فقط سه کلمه است؛ پدرام همون حسامه.

دیدی که سخت نیست … تنها بدون من؟
دیدی که صبح می شود … شبها بدون من؟
این نبض زندگی … بی وقفه می زند …!
فرقی نمی کند … با من … بدون من …!
دیروز گرچه سخت … امروز هم گذشت …!
طوری نمی شود … فردا بدون من …!

تو از من “صداقت” خواستی و من “حماقت” کردم، چشم به “حمایت” تو داشتم و تو مرا “شماتت” کردی… و این شد که هر دو به “فلاکت” افتادیم!
اشتباه من، خشم تو شد، و خشم تو درد من…
درد من زجر تو شد و زجر تو فریاد من!
داستان دختری که برای تکیه گاه بودن ضعیف بود و شکست! و مردی که به این شکستگی دامن زد. شکستن بی صدایی که فریاد هر دو رو به آسمان برد.

فریادش تمام اتاق رو گرفت. صداش پیچید و پیچید و پیچید و مثل یه سیلی محکم خورد به گونه ام.
متعجب نگاهش کردم، ناباور. خون توی رگ هام منجمد شده بود. فریادش همراه شد با پرت شدن گلدان بلوری که تکه تکه شد و هر تکه اش با صدا به گوشه ای افتاد. صورتش قرمز بود.
ـ تو … تو چی کار کردی؟ خیانت؟! خیانت به من؟! من چه اشتباهی مرتکب شده بودم؟
سرش رو خم کرد. مرد عصبانی رو به روی من حالا سرش رو خم کرده بود و سعی داشت اشکی که داشت از چشماش می ریخت رو پس بزنه.
ـ جز عاشقت بودن، جز پرستیدنت؟
این جمله رو گفت و به سمتم حمله کرد.

همه چی از همون روزی شروع شد که مارسا و دوستاش برای تعطیلات به سفر رفتند و وارد اون ویلا شدند…
یک ویلای بزرگ که از همه ی گوشه کناراش بوی مرگ به مشام می رسید… مرگی دردناک که برای این سه دختر سرنوشت دیگری را رقم زد… سرنوشتی هولناک که نظیرش در هیچ کجای تاریخ دیده نشده…